فصل پیری اومد و جوونی به سر شد
مادرت پیر و خیلی وقته کرده پدر فوت
بچه ی نورسیدت راهشو رو دست و پا میره
فکرت اینه مادرت جلوش دست و پا گیره
سیلی زدیش چون شد باعث راه بندان
ساکشو بستی ببریش خانه ی سالمندان
جلو روش وایسادی میگی فرصتی دوباره نیست
د نامرد اون مادرته کیسه ی زباله نیست
یه عمری رو دستای کارکردش تر خشک شدی
حالا اونی که بش زده خنجر از پشت تویی
داری با فحش مادر پیرت رو میشوریش
یه کمی دقت کن به خط های رو پیشونیش
ببین با اون موهای سفیدش اشکش در اومد
همون مادری که یه روز بوده حرفش سر اومد
دوباره بار ماتم و غم رو کولش نشست
با این همه سن و تجربه غرورش شکست
پر حسرت شد و رو زخمش نمک نشست
جلو بچش یه طوری کمرش از وسط شکست
که پیرزن راضی بود که درجا بمیره
ولی نره سالمندان تو دلش غم جا بگیره
بدون هر کی بلایی سر مادرش بیاره
همون بلا رو بچه ی خودش سرش میاره !
پس یه روزی همین وقت میشینه دورت و
تخت مادرت میشه تخت پیری خود تو
گریه داره حال و روزت جواب قلبت رو چی میدی
این همونه که به تو شیر داد بمیرم با چه امیدی
چه دردی داره این بن بست نه راه پس داری نه پیشی
تازه حس کردی که یه روزی تو هم مثل اون پیر میشی
بمیرم واسه اون ق
نظرات شما عزیزان: